بی عینک
بسم الله الرحمن الرحیم
هنر و واقعیت از دیدگاه فلوطین
نگارنده مقاله : بی عینک
دانشجوی کارشناسی ارشد رشته ادبیات نمایشی
دانشکده صداوسیما- قم
استاد راهنما : سید حمید میرخندان
هنر و واقعیت از دیدگاه فلوطین
چکیده : فلوطین نظام فلسفی-عرفانی ای ارائه داده است که بر اساس آن همه ی کمالات و از جمله زیبایی در کمال مطلق نهفته اند و کمال مطلق یا هستی مطلق که همان عقل کلی است از ذات احد سرچشمه میگیرد و احد از همه چیز حتی هستی پیش تر است و بر اساس سیستم یکپارچه و آیه گون هستی انسان میتواند با ارتباط صحیح با واقعیت یعنی ارتباط با بعد نورانی ماده به نوارانیت و زیبایی مطلق صعود کند و فانی در احد شود و سپس از منظر گاه احد هنرورزی کند و در این راه باید رنج تعقل و تزکیه را برخود هموار کند تا به زیبایی معقول دست یابد و با استفده از هنرش آن را تصویرسازی کند و در این مسیر واقعیت چون تنها محلی است دارای نورانیت است محل ارتباط هنرمند با نورانیت است .
واژگان کلیدی : احد ، عقل ،نفس کلی، زیبایی ،زیبایی معقول ، سیروسلوک
مقدمه : برای این که بحث هنر و واقعیت از دیگاه فلوطین روشن شود باید ابتدا دستگاه فکری و هستی شناسانه فلوطین تبیین شود و در غیر این صورت بحث ناتمام است .
در دستگاه فکری فلوطین جهان دارای سه اقنوم است : اقنوم احد ، اقنوم عقل و اقنوم نفس کلی یا روح
از احد هستی و کمالاتی همچون زیبایی و لذت سرچشمه میگیرد به این علت که احد کمال مطلق است
پس از احد اقنوم عقل قرار دارد که هستی و کمالاتش را از احد می گیرد نفس کلی هم از احد میگیرد البته با واسطه عقل
بعد از این اقانیم سه گانه ماده و عالم واقع را داریم که پست ترین مرتبه وجود است و دارای دو بعد است : یک بعد زشتی و یک بعد زیبایی که بعد زیبایی آن از نفس کلی و با یک واسطه از عقل و با دو واسطه از احد بدست آمده است .
اگر هنرمند میخواهد هنرورزی کند به ناچار باید سراغ واقعیت برود و محاکات کند ولی نه سراغ بعد زشت آن بلکه سراغ بعد زیبای آن برود و سپس از آن بعد زیبا صعود کند و به نورانیت و زیبایی نفس کلی و سپس به نورانیت و زیبایی عقل و سپس به نورانیت و زیبایی احد که سرمشق هم زیبایی هاست برسد .
بدین منظور هنرمند باید تلاش هایی را انجام دهد تا با این عوالم سنخیت پیدا کند اولا باید از طریق تمرین هندسه و ریاضی و تفکر و تعقل قوه عاقله خویش را فعال کند و ثانیا باید از طریق تزکیه به طهارت برسد و آمادگی پیدا کند با نور موجود در عقل و نفس کلی به اتحاد برسد و پس از این فنای در نور و زیبایی میتواند از منظرگاه احد به جهان هستی بنگرد و آن را تعقل کند و در واقع اتحاد عقل و عاقل و معقول اتفاق می افتد و علت ضروری بودن این تلاش ها این است که همانطور که شخص نمیتواند به خورشید نگاه کند مگر اینکه با خورشید متحد شود و علم حضوری به خورشید پیدا کند به همین صورت شخص نمیتواند زیبایی را بفهمد مگر با علم حضوری به آن که فقط از را اتحاد وجودی هنرمند با زیبایی ممکن است .
فلوطین معروف به شیخ یونانی پس از آشنایی با عرفان شرقی دستگاه عرفانی خاص خود و در ذیل آن نظریه زیبایی معقول را ارائه داد و تعالیمش الهام بخش اپیکوریان و شکاکان شد و مورد الگوبرداری قدیسان مسیحی شد و در دستگاه فکری صدرالمتالهین رحمه الله و شیخ اشراق شکوفا تر شد .
البته با وجود اشتراکات افتراقاتی هم با مکاتب فوق الذکر دارد که آقایان سعید رحمانیان ، رضا اکبریان ، سید مهدی ساداتی نژاد به آن پرداخته اند و مجال پرداختن به آنها نیست ولی نکته قابل برداشت از این مقالات این است که ملاصدرا و سهروردی بین مطالب صحیح و نا صحیح فلوطین تمییز داده اند و مطالب صحیح را پرورش و توسعه داده اند و در بسیاری موارد پس از تعمیق و ارتقاء نظریه دست به قاعده سازی زده اند که این درس بزرگی است برای متحجران که هر تفکری از غرب بیاید یکجا رد می کنند و نیز "برای غرب زده هایی که هر چه تحت عنوان فلسفه در غرب مطرح باشد را یکجا میپذیرند ولو مطالب درجه دو از یک فیلسوف درجه دو باشد وحتی بعضا به جای ترجمه آثار فیلسوفان به ترجمه آثار متفکرانی که مروج فلسفه و گاهی ضد فلسفه هستند می پردازند بدون اینکه مطالبش را عمیقا درک کنند " [ رضا داوری ارکانی] در این باب ملاصدرا الگوی متعادل خوبی است .
متن مقاله :
فلوطین قائل به سه اقنوم یا اصل است : احد ، عقل ،نفس کلی یا روح
فلوطین نام احد را از سنت نوفیثاغورثیان اخذ کرده است . خیر،زیبایی،نیکو حقیقت نام های دیگر احد هستند
احد پدر است و روح پسر و عقل نوه
زیبایی عقل از زیبایی روح ناشی میشود و زیبایی روح از نیک یا همان احد .
"اقنوم اول یا احد : مبدا همه چیز است حقیقتی ورای وجود و بیرون از هرگونه توصیف و او کمال مطلق است" [ فرزانه زحلی]
"احد دارای صفات سلبی متعددی است از جمله : عدم تکثر ،عدم محدودیت ،عدم وجود( بخاطر پیش تر بودن از وجود بودن نه به معنای معدوم بودن عدم )،عدم صورت ،عدم زمان و مکان ،عدم حرکت ،عدم اندیشه درباره خویش ، عدم زندگی" [ رضا اکبریان]
احد وجود است و حتی وجود را نمیتوان به او نسبت داد احد زیبایی مطلق است احد لذت مطلق است حتی پیش تر از زیبایی و لذت است لذا هم زیباست و هم سرمشق زیبایی برای خلق روح و سرمشق زیبایی برای خلق عقل از روح و هم برای کسی که با ار روبرو میشود لذت آفرین است البته به شرط اینکه شخص با هدف لذت سراغ او نرود و بلکه به خاطر احد ، احد را طلب کند
"اقنوم دوم یا عقل :از احد سرچشمه می گیرد و خود منشا نفس است عالم عقل وجود محض است
عقل تجلی احد است و عقل در مرتبه ای عین احد است و تمایزی با او ندارد و در مرتبه ای به احد بر می گردد و به او نظر میکند و به تحقیق ،عقل میشود .فلوطین در این باره از کلمه لبریز شدن و ردپا استفاده کرده است .
اقنوم سوم یا نفس کلی :از عقل ناشی میشود و بخش بیرونی و فرودین آن طبیعت است . در این عالم است که کثرت به نهایت خود میرسد و عالم طبیعت و ماده امکان محض میباشد لذا آن را عین شر میداند و در چنین عالمی است که انسان گرفتار آمده است .هر چه از احد دورتر شویم از وحدت کاسته و به کثرت افزوده میشود . از نظر افلوطین انسان از ثنویت جان و تن تشکیل شده است جان یا نفس فردی جزئی است که از نفس کلی که در هیات جسم است از آنجا که نفس حقیقتی است آنجایی و. باسایر اقانیم متحد است شوق آن دارد که به اصل خود یعنی عقل و اصل اصل خود،یعنی احد بازگردد و در حقیقت غایت فلسفه از نظر فلوطین چیزی جز رستگاری از طریق بازگشت جان آدمی به مبدا نخستین نیست
البته این بازگشت خود به یک سیر و سلوک عرفانی شبیه است و به همین جهت افلوطین را عارف می دانند چرا که غایت وجود را بازگشت به همان مبدا نخست میداند که در قوس نزول عوامل روحانی و جسمانی را ادراک میکند و در قوس صعود به حس و تعقل و اشراق و کشف و شهود نائل میشود .
از نظر وی سلوک معنوی سه مرحله دارد هنر ، عشق و حکمت " [ فرزانه زحلی ]
از نظر فلوطین در ماده دو جنبه وجود دارد جنبه زشت و تاریک و جنبه زیبا و روشنایی آن انسان باید جنبه روشنایی اش را ببیند نه جنبه تاریک اش را البته اگر با زشتی خودش بنگرد چیزی جز زشتی نمیبیند .
به نظر نگارنده اگر انسان با ملاک های نفسانی بنگرد هنر مروج شهوت های غیر مشروع و خشونت غیر مشروع میشود زیبا وهنری که فاقد این موارد باشد می شود نازیبا در حالی که حقیقتا این گونه نیست و قضیه دقیقا برعکس است البته به شرطی که با ملاک صحیح بنگریم .
اگر با دیده فطرت نهفته در عقل بنگرد میشود زشتی همچنین اگر با دیده فطرت بنگریم یک انسان چاق سیاه پوستی که زشت هم هست به خاطر روحی که دارد و آن روح زیباست این انسان زیباست حتی زیباتر از عروسک باربی که خوش اندام و خوش سیماست ولی چون فاقد روح است در پله پایین تر این انسان مذکور قرار میگیرد .
فلوطین هنرمند را ارجاع به واقعیت میدهد نه برای هنرورزی بلکه برای سیروسلوک و کشف زیبایی نهان وهنرمند حقیقی شدن
فلوطین ملاک زیبایی را ردپای نیک میداند لذا تصریح می کند که یک انسانی که زیبایی چندانی ندارد از یک تصویری که مربوط به یک انسان زیباست ، زیباتر است چون روح دارد .
تاتارکیویچ زیبایی شناس روس درباره فلوطین می نویسد : " آثار هنری فلوطین باید فاقد بعد و سایه باشد و فقط بعد روشنایی آن باید مورد نظر باشد و احیانا باید چسبیده به زمین هم نباشد و معلق باشد و میبینیم که نقاشی های متاثر از او در قرون بعن همین ویژگی نوردهی بیش از حد و معلق بودن را داشت "
از این عبارت تاتارکیویچ معلوم می شود عمق مطالب فلوطین بر تاتارکیویچ روشن نگردیده چون نوردهی در نقاشی ربطی به نورانیت عرفانی مکتب فلوطین ندارد و صرفا یک اشتراک لفظی است و اگر هم نقاشان این سبک خواسته اند بدون طی مسیر صعب العبور فلوطینی با یک نوردهی و کشیدن اشیاء معلق در هوا مصداقی برای مکتب فلوطین باشند سخت در اشتباهند چون به تعبیر فلوطین مثل نابینایانی هستند که بخواهند زیبایی محسوس را توضیح دهند هر زمان که نابینا توانست زیبایی محسوس را توضیح دهد نقاشان این سبک هم میتوانند زیبایی معقول را توضیح دهند .
این نقاشان بخاطر دخل و تصرفی که در محاکات از واقع کرده اند هم از ممه سیس ارسطویی دور شده اند و هم با عدم تزکیه از فلوطین لذا معلوم نیست طبق کدام فلسفه هنر باید نقاشی های اینها را هنرنامید ؟
اگر یک نقاش بخواهد پس از تعقل و تزکیه نقاشی کند احتمالا از یک انسانی که ظلم برایش ملکه نفسانی شده یک تصویر دهشتناک متناسب با حقیقت مسخ شده ی آن انسان ظالم خواهد کشید و از یک انسان عادل تصویری ملکوتی .
ایرادی که تاتارکیویچ از فلوطین میگیرد این است که چرا فلوطین در مصداق یابی سراغ هنر یونانی رفته است .
که شاید بتوان اینگونه پاسخ داد که هر گاه مکتب جدیدی ارائه میشود مصداق تامی برای آن وجود ندارد و باید به ناچار سراغ مواردی رفت که بیشترین قرابت را با مفاهیم این مکتب دارند ولو از مصادیق مکتب مخالف باشد .
قول مشهور در بین فلاسفه یونانی این بود که زیبایی یعنی تناسب بین اجزای یک چیز اما فلوطین زیبایی را بر اساس روشنایی تعریف میکند یعنی زیبایی یک شیء از جهت ارتباط با واسطه اش با نیک است و هر چقدر بتواند نشانه های بیشتری از نیک داشته باشد زیباتر است .
ثمره این اختلاف در اشیائی است که بسیط هستند و در زیبائی شان هیچ کس تردیدی ندارد بلکه کامل ترین مصادیق زیبائی هستند که در این اشیاء از جمله خورشید و نور ، اساسا اجزائی ندارند که بخواهند تناسب داشته باشند لذا باید تعریفی از زیبائی ارائه داد که اعم از شیئ مرکب و بسیط باشد .
ظاهرا این اختلاف مبانی از تاثیری که فلوطین از عرفان هندی داشته ناشی می شود و الا در محل تولد فلوطین یعنی مصر و و محل تدریس فلوطین یعنی انطاکیه چنین نگاهی مطرح نبوده که بتواند یک فیلسوف را در برابر مبانی فلسفی عظیم یونان قرار دهد ویل دورانت در این باره مینویسد :
این تعبیر نو افلاطونی شاید تعبیر دقیقی نباشد و شاید بتوان دیدگاه های عرفانی قلوطین را نئو فلسفی نامید چون هم منبع درک اش متفاوت است و هم مبانی و هم تبعا مفاد فلسفی اش لذا مکتبی نو بوده و دنباله فلسفه خود محور عقلانی خشک یونان محسوب نمیشود و شاید به همین دلیل است که جریان اصلی فلسفه معاصر غرب در این مکتب بالندگی ندارد و ریشه های خود را در فلسفه ارسطوئی جستجو می کند .
توضیح مطلب اینکه : منبع طلب در مکتب فلوطین اتصال به منبع نور و دریافت حقایق نوری جهان است که در روح و عقل و جهان هستی نهفته است حال آنکه منبع طلب در فلفسه یونان عقل است و آن هم نه عقل متصل به وحی بلکه عقل منفصل از وحی که این یعنی تضاد کامل در بین دو مکتب ولو اینکه مسائل و عبارات به ظاهر مشترک داشته باشند . اختلاف دیگر دو مکتب در مبانی آن است مبنا در فلسفه یونان مبانی عقلی است ولی مبانی فلوطین مبانی عرفانی است لذا راهکار فلوطین علاوه بر تفکر و یادگیری هندسه تزکیه و جدا شدن از زندگی روزمره دنیوی است ولی در مکتب یونانی تنها راهکار یادگیری هندسه و تفکر است به تبعیت از منبع و مبنا ، مفاد نیز تغییر میکند و ما مطالبی را در مجموعه آثار فلوطین و بویژه در بخش های مربوط به زیبائی می بینیم که اگر در فلسفه یونان باشد قطعا بی ربط خواهد بود و خوشبختانه دیده هم نمی شود .
اساس تفکر افلاطون در هنر این است که مثل حقایق عالم هستند و واقعیات سایه این حقایق هستند و هنر که سعی میکند از این سایه ها الگوبرداری کند میشود و سایه ای از واقعیت بسازد در واقع هنر می شود سایه سایه و لذا هنر ارزش ندارد چون بشدت از حقیقت دور است و ما را هم دور میکند و چیزی که ما از حقیقت دور کند ارزش ندارد
ارسطو در کتاب شعر خود که به تعبیر رضا داوری اردکانی یکی از مهمترین کتابهای اوست که بهتر است که به آن کتاب شعر بگوییم راهکاری که ارائه میدهد "memesis " است که برخی به غلط گفته اند تقلید و برخی به درستی گفته اند محاکات چون در لاتین intifition که به معنای تقلید است نه memesis . بر اساس بیان ارسطو هنر یعنی محاکات از واقعیت یا اینکه تسامحا بگوییم پرورش خلاقانه واقعیت .
توضیح اینکه هنرمند بخشی از واقعیت را که به بنظرش قابلیت پرورش دارد میگیرد و آن را پرورش میدهد و در آن خلاقیت بکار میبرد .
البته پرورش خلاقانه واقعیت امروزه برای هنر مستند بکار می رود و معنای دقیقش این است که مستند ساز واقعیتی که وجود داشته را دوباره خلق کند و پرورش اش دهد ، اما به هر حال برای تقریب به ذهن بد نیست .
البته تعبیری که دکتر حسن بلخاری دارد یعنی الگوبرداری تعبیر نسبتا بهتری است هر چند آن هم نیاز به توضیح دارد که متعلق برداشت الگو ظاهر واقعیت نیست بلکه زیبایی نهفته در آن است .
به هر حال فلوطین با دخل وتصرفی فی الجمله از ارسطو تبعیت کرد و هنری را ارائه داد که اشکال افلاطون مندفع شد .
به این صورت که : هنر یعنی محاکات از واقعیت منتها نه آن بعد واقعیت که با چشم سر دیده میشود و مد نظر ارسطو بوده بلکه آن بعد واقعیت که فقط با نورانیت عقل و روح میتوان آن را دید و آن چیزی نیست جز روشنایی محفوف با زشتی واقعیات و از طرفی چون روشنائی موجود در واقعیات آیه گونه است و غیر استقلالی لذا تجلیات همان حقایقی است که افلاطون در پی آن بود و به این صورت با این سیستم یکپارچه ای که فلوطین ارائه کرده که عبارت است از :پدر (احدی که سرمنشا نور است) ، پسر (روحی که نور خود را بی واسطه از احد دارد) ، نوه (عقلی که نور خود را با یک واسطه از احد گرفته) ، فرزند نوه ( ماده ای که نور خود را با دو واسطه از احد گرفته است) آن سیستم افلاطونی که نور را محدود به عالم حقایق میداند و مابقی را سایه هایی اعم از سایه بی واسطه ( یعنی واقعیت) و و سایه باواسطه (اثر هنری) میداند ، ابطال میشود و به تبع آن اشکال افلاطون به هنر هم دفع میشود .
سوالی که در اینجا برایم مطرح مشیود این است که نو افلاطونی بودن فلوطین به چه معناست ؟ وقتی که فلوطین اساس سیستم افلاطون را باطل میداند چون همان طور که واضح است کل نظریات افلاطون بر روی نظریه بنیادین مثل افلاطونی بنا شده است و اگر این بنیان را برداریم کل مباحثش فرو میریزد .سوال این است که وجه اشتراک فلوطین با افلاطون چیست که او را نوافلاطونی میخوانند؟
شاید از جنبه متدولوژی و گرایش عرفانی هر دو متفکر بوده است ولی واضح است که اینها لازم است ولی کافی نیست علاوه بر اینکه در این دو نیز اختلافاتی دارند .
در مکتب فلوطین قوس نزول و صعود مطرح میشود که به تبیین آن می پردازیم
قوس نزول : زیبایی آن روشنایی است که از احد شروع میشود و در روح و سپس عقل سریان میابد و نهایتا در ماده که نهایت پستی است ساری میشود
قوس صعود: این انسان هنرمند است که باید با این روشنایی مرتبط گردد و پله پله تا احد بالا رود و بعد که با احد یکی شد آن گاه میتواند خودش نیک باشد و زیبایی باشد و فقط زیبایی ها را ببیند بیان کند و به تصویر بکشد چون دیگر استدلال نیست بلکه فقط با تصویر میتواند آن زیبایی هایی را که دیده است را بیان کند .
اگر کسی اشکال کند که شاید به همین دلیل ( یعنی از جنس تصویر نبودن شعر) استاد فلسفه ی افلاطون به افلاطون دستور داد که شعرهایش را از بین ببرد و افلاطون دستور داده که شعرا را از شهر بیرون کنند .
می گویم : خوب متون استدلالی افلاطون هم از جنس تصویر نیست چرا متون خودش را از بین نبرد ؟
اشکالی که ممکن است به تئوری قوس نزول و صعود بشود این است که این گونه نگاه به واقعیت اشیاء در توان عده کمی از هنرمندان و مخاطبان هنر است چون طبق بیان فلوطین اینکه بعد روشنایی را در جهان مادی واقعی اطرافمان ببینیم نیاز به تمرین هندسه و تفکر و تزکیه یعنی ریاضت فکری و جسمی دارد و چون غالبا هنرمندان و مخاطبان شان شان اجل از تفکر و تزکیه است لذا عملا زیبایی به این نحو متروک می ماند چرا که هنرمند در پی ایجاد لذت و مخاطب در پی لذت بردن از هنر است و اگر این همه مراحل داشته باشد عطایش را به لقایش می بخشند .
اشکال دوم اینکه بر اساس تعریف فلوطین اکثر قریب به اتفاق آثار هنری موجود دیگر هنر نیست چون زیبا نیست .
جواب اشکال اول : اگر هنرمند و مخاطب به دنبال زیبایی هستند تنها راهش همان است که گفته شد یعنی تفکر و تزکیه و لذا هم هنرمند و هم مخاطب باید این زحمت را به خود بدهند تا در عوض از دریای زیبایی و به تبع آن در دریای لذت به تناسب زحمتی که برای تفکر و تزکیه کشیده به همان نسبت بهره ببرد . و این به این دلیل است که زیبایی و لذت از جنس حضور هستند و تا شخص در محضر قرار نگیرد نمیتواند بهره ببرد بله میتواند بر اساس "وصف العیش نصف العیش " از توصیف لذت توسط دیگران بهره ببرد ولی خودش نمیتواند بهره تام را ببرد برای تقریب به ذهن مثالی میزنم اگر کسی بگوید من نمیخواهم در محضر عروس قرار بگیرم ولی میخواهم از عروس لذت ببرم خوب این شخص احتمالا باید از توصیف دیگران بهره ببرد یا اینکه فیلم های پورنو ببیند، لذتی در همین حد و نه بیشتر. خلاصه اینکه هر کسی طاووس خواهد جور هندوستان کشد.
این آثار بر اساس تعریف ارسطوئی همچنان هنر است و بر اساس همان دستگاه فکری ارزشمند است چون هنرمند با نگاه به آنچه از اولین نگاه به واقعیت بدست می آید یعنی زشتی آن از واقعیت محاکات کرده و پرورشی خلاقانه از همین بعد واقعیت داشته است و جای تقدیر دارد و مخاطب هم با زشتی درونش اولا با این بعد اثر هنری روبرو میشود وثانا با زشتی اش آن را ارزش گذاری میکند و ثالثا به همان نسبت ارزش گذاری آن را هنر می داند و از آن متناسبا لذت میبرد که این هم جای تقدیر دارد ولی مساله این است که فلوطین اساسا آن دستگاه فکری نمیپذیرد و طرحی نو ارائه کرده است که در زمان خودش مصادیق معدودی داشته است ولی به تعبیر زیبایی شناس روس تاتارکیویچ ، در قرون میانی پیروان فراوانی از بین هنرمندان و مخاطبان هنری پیدا کرد و این نگاه به بعد روشنائی واقعیت شایع شد و به طور کلی هر مکتب جدیدی که پیدا میشود ممکن است تعارف بنیادینی ارائه دهد که مصادیق خاص خودش را میطلبد و مصادیق تعاریف قبلی بطور کلی از میدان به در می شوند و این خاص فلوطین نیست بطور مثال وقتی که کسی هنر پوچ گرایی را هنر میداند خوب طبیعتا هنر منجی گرا را هنر نمی داند و نه تنها هنر نمیداند بلکه یک خلاف واقعیت می داند .
شاید عبارت امروزی هنر مطلوب فلوطین بدون آن همه طول و تفصیل عنوان "هنر فطری" است . برای فطرت تعاریف مختلفی ارائه شده است .
علامه شهید مرتضی مطهری آن ویژگی های ذاتی که از ذات سرشت الهی انسان نشات می گیرد را فطرت می داند .
همچنین صاحب تفسیر المیزان آن حس کمال جویی در درون انسان که باعث علو جویی بر تمامی مشکلات مادی و معنوی میشود تا بشر به تعالی حقیقی خویش برسد را فطرت گوید .
غبارزدائی از فطرت و اجازه دادن به ابراز وجود حس زیبائی شناسانه فطرت در ایجاد کننده و ارزیاب و مخاطب اثر هنری باعث میشود به مرور آثار هنری فراوانی تولید و دیده شوند و ارزیابی مثبتی درباره آنها انجام شود ولی مشکل اساسی این است جریان حاکم بر فرد ، خانواده ، جامعه دقیقا براساس غبارزائی بر روی فطرت و ایجاد هیجان کاذب نفسانی یا نگرش یاس آمیز یا خشونت یا رابطه جنسی افسار گسیخته شکل گرفته و دارد بطور جهشی پیشرفت میکند و تارانتینو فیلمهایی بر اساس خشونت ناب افسارگسیخته می سازد و خودش از هنرش لذت میبرد و هم چنین منتقدان و تماشاگرانی که زیبایی شناسی نفسانی دارند و آن را زیبا ارزیابی میکنند و ذائقه شان چنان غیر فطری شده که اگر هنری دوز خشونتش پایین باشد آن را کسل کننده و غیر زیبا میخوانند از طرفی فیلمهای زنا محور برای اغلب جامعه میشود زیبا و رمان ها و تئاترهای یاس آور میشود زیبا اگر هم بخواهی با تین تغییر ذائقه و تغییر زیبائیی شناسی مقابله سلبی کنی تو را متهم میکنند به مقابله با هنر و اگر بخواهی با تئوریزه کردن هنر فطری مقابله ایجابی کنی تو را فاقد حس زیبائی شناسانه میکنند لذا تبیین و ترویج هنر فطری کاری است به غایت پرزحمت ولی امکان پذیر است و اگر نهادینه شود و هنرمندان و مخاطبان و منتقدان متناسب با آن تربیت شوند در این صورت تبدیل به جریان اصلی هنر خواهد شد ان شاء الله
منابع :
کتب :
مجموعه آثار فلوطین / تالیف :فورفوریوس / ترجمه محمد حسن لطفی/ نشر خوارزمی
تاریخ زیباشناسی / تاتارکیویچ/ نشر علم
اهتزاز روح / نظرات شهید مطهری در باب هنر و فلسفه هنر/ نشر سازمان تبلیغات اسلامی
مقالات :
احد و ویژگی های آن در نظام فکری فلوطین / اسدالله حیدر پور کیائی
صدرالمتالهین و اثولوجیا / سعید رحمانیان
بررسی تطبیقی حکمت هنر هندی و فلسفه هنر یونانی با تکیه بر آرای فلوطین / حسن بلخاری
ملاک تمایز مجرد از مادی در فلسفه افلوطین و ملاصدرا / رضا اکبریان و طیبه کرمی
گامی در راه شناخت افلوطین / رضا داوری اردکانی
مقایسه تطبیقی مراحل صعود و نزول عرفانی در اندیشه فلوطین و سهروردی / سید مهدی ساداتی نژاد
مقایسه آراء فلسفی افلاطون و افلوطین در باب زیبایی و هنر/ فرزانه زحلی
هنر و معرفت نزد افلوطین / سعید بینای مطلقو یحیی بوذری نژاد و علیرضا غفاری
بررسی تطبیق احد افلوطین و واجب الوجود ملاصدرا / رضا اکبریان